برای استاد پرویز مشکاتیان که نواهای آسمانیش تا ابد در گوشم نجوا می کند: دلش را شکستند، سازش را گذاشت
مدت های مدیدی بود که فرصت نداشتم تا در این وبلاگ قدیمیم چیزی بنویسم. راستش چیزی هم نداشتم که بنویسم و متأسفم که امروز که بعد از 5 ماه مطلبی در اینجا می نگارم، مرثیه ای است برای عزیزی که هر گاه مخاطبش بودم، مهربانیش در برخورد با من جوان، هویدا بود: استاد پرویز مشکاتیان.
---------------------------------------------------------
برای استاد پرویز مشکاتیان که نواهای آسمانیش تا ابد در گوشم نجوا می کند
دلش را شکستند، سازش را گذاشت و رفت...
اشاره: 11سال قبل که راه دانشکده هنر سیستان و بلوچستان را پیش گرفتم، افتخار بر عهده گرفتن سرپرستی کانون موسیقی آن دانشگاه را هم به دست آوردم تا از قبَل آن با دوستان و همکارانم برای مردم محروم، اما خونگرم آن دیار برنامه های شایسته ای را تدارک ببینیم. برگزاری نشست ها و اجراهای موسیقی هنرمندان سرشناس و برجسته نیز از جمله برنامه های مصوب شورای ما بود. دلبستگیم به آثاری که آهنگسازش، کسی جز پرویز مشکاتیان نبود، باعث شد تا نخستین ارتباطم با وی به مناسبت دعوت از او براي اجراي برنامه و نشست موسيقي در آن دانشگاه، از همان سال شکل بگیرد و در سال های بعد هم ادامه پیدا کند. روش برخوردش با من جوان نوخاسته زمینه ای بود تا بارها با او تماس بگیرم، از مشکلات بگویم و صدها بار هم دعوتش کنم تا بلکه در شهر خودم يا محل تحصيلم يا هر جاي ديگري، علاقمندان صدای سازش را از نزدیک بشنوند و با او از موسیقی بگویند، اما او دلشکسته بود و خسته و انتخاب گوشه عزلت را بهترین داروی دلشکستگیش می دانست. هر بار می گفت: «بگذار اوضاع روبراه تر شود» و من نفهمیدم چرا هیچ گاه این اوضاع روبراه نشد، نه تنها برای او، بلکه برای هیچ هنرمند دیگری در این سرزمین هنر! بارها می خواست برنامه ای تدارک ببیند و جز آن چه که در تالار وزارت کشور دیدیم، دیگر روی هیچ صحنه ای، مضرابش را بر ساز دل انگیزش ننواخت. اصولاً عادت کرده ایم به این که وقتی هنرمندی از دنیا می رود، باور کنیم که دل شکسته رفته است و کسی قدر او را ندانسته است! راستش نمی دانم چه بگویم از رفتنش. فقط می گویم: او دلشکسته، سازش را گذاشت و رفت و من امروز غمگین نشنیدن ساز اویم که نواهای آسمانیش تا ابد در گوشم نجوا می کند. یادش جاوید و روحش شاد باد.
***
نمی دانم از نسیم دل انگیز کوچه باغ های نیشابور بگویم
یا مرگ تلخ بهت آور تو را باور کنم ...
نمی دانم از مضراب های خداییت مثال بزنم
یا مهر یادبود تو را بر پیشانی ام حک کنم...
باورکردنی نیست لقب "شادروان" برای تو
چه کسی گفته است برای "مشکاتیان" فاتحه بخوانید؟
آنان که دلت را شکستند
یا آنان که با نوا و بیدادت گریستند؟
آوای خوش آهنگت از یاد رفتنی نیست
و آیین خوش نوازی ات در دل ماندنی است
حالا اشک هایمان را با سازت قرین می کنیم
و دلدادگی مان را با یادت عجین
درود بر تو که عاشقانه می نواختی
درود بر تو که مستانه و عارفانه می سرودی
درود بر تو ای هنرمند...!
نمی خواستم به این زودی از مرگ عزیزی بنویسم که سال های زندگیم با شنیدن آثار او گذشته است؛ یعنی اصلاً نمی خواستم باور کنم که باید در رثای او چیزی بنویسم. وقتی پیام کوتاه من به دوستانم رسید، یکی یکی که با من تماس می گرفتند، با ناباوری می پرسیدند راست می گویی و بغض و دیگر هیچ. اعتقاد راسخ دارم که مرگ استاد پرویز مشکاتیان فقط برای "آوا" و "آیین" (فرزندان وی) سخت نیست، بلکه برای همه کسانی درک آن دشوار است که نخستین شب مرگ او را با آه و حسرت تا صبح بیدار ماندند، چون مشکاتیان با ساز و نوایش، روح عشق و حماسه را در رگ و جانان آنان دمیده بود.
سادگی، وقار، احساس و مهارت، یعنی آن چه خوبان همه دارند، ساز و آهنگ های مشکاتیان یک جا داشت. البته عادت داریم که تا عزیزی از دست برود، صدای روضه خوانی خود را در وصف "چه بود و چه کرد"های او، به عرش اعلی برسانیم، اما به خوبی می دانم و می دانید که مشکاتیان از آن دسته هنرمندانی است که داستانش با بقیه فرق دارد. همین که با خبر شنیدن فوت او، همه مان بغض کردیم و اشک مان جاری شد و بهت سراسر وجودمان را فرا گرفت، کافی است تا حدیث مفصلی را از این مجمل بتوانیم بخوانیم. چیزی که تحت عنوان تصویرسازی در موسیقی زیاد از آن یاد می شود، واقعیت عینی و همیشگی آثار مشکاتیان بوده است. در عین حال این واقعیت را نمی توان از یاد برد که همگون ترین احساس و تصویرسازی و فن را در آثار مشترک او با شجریان می توان دید. راستش بارها از آهنگسازی های او متحیّر شده ام که مثلاً مشکاتیان در آن ساعت و زمان در چه اندیشه ای بوده و چه حالتی داشته که چنین اثری را تحویل من و شما داده است! زنجیره احساس و تکنیک و تلفیق آن دو در آثار مشکاتیان به خوبی مشهود و واضح است. کیست که این حقیقت را بتواند منکر شود؟ باور کنید هر چقدر تلاش می کنم به گونه ای مطلبم را پیش ببرم که در زمینه اغراق و بزرگ نمایی در آن پیش نیاید، نمی شود، چون با تمام وجود احساس می کنم که عین حقیقت و واقعیت را دارم می نویسم و هدفم از نگاشتن این مطلب، نه بزرگ نمایی و سوء استفاده از احساس این روزهای علاقمندان به استاد مشکاتیان است، بلکه آن چه را که از آثار وی درک کرده ام، دارم می نویسم. البته پیش از این هم در مطلبی او را "اسطوره آهنگسازی در موسیقی ایران" خوانده بودم و البته او در آن زمان در قيد حيات بود! بگذریم.
... و او، پرویز مشکاتیان، امروز دیگر در بین ما نیست، بی آن که یادش رفته باشد که قول داده بود اگر تقدیر اجازه دهد، در جوار آرامگاه حضرت حافظ بعد از سه دهه، سازی بنوازد و به گفتگوی متقابل شور و عشق با مخاطبانش بپردازد. اما انگار او آن قدر در رفتنش از پیش ما عجله داشت که به این قولش نتواند وفا کند! باشد استاد، تو به وعده ات وفا نکردی، اما ما همیشه یاد تو را در دل خواهیم داشت تا ابد.