استاد رضوی سروستانی
------------------------------------------------------------------------------------------------------
به بهانه فرا رسیدن ششمین سالگرد درگذشت استاد سید نورالدین رضوی سروستانی
هزاردستان سروستان
بعضی ها آن قدر بر آدم، تأثیر می گذارند که بعد از گذر چند سال هم از مرگشان، آنها را نمی توانی فراموش کنی. زنده یاد استاد رضوی سروستانی، یکی از این افراد بود.
هیچ گاه نخستین برخوردم را با او، از یاد نمی برم. ۱۷ سال قبل، وقتی در منزلش را به روی من و پدرم گشود، خاضعانه در مقابل پسر بچه ای که تنها ۱۰سال داشت، تعظیم کرد و البته من هم در آن زمان، معنی آن بزرگ منشی را نمی توانستم درک کنم. به اتاقش رفتیم. کتاب حافظ را به دستم داد و گفت: بخوان. با قاشقی بر یک سینی زد. گفت: تکرار کن. آن را تکرار کردم. گفت: به کلاس می توانی بیایی. کوچک ترین عضو کلاسش بودم. به همه، گروهی درس می داد، امّا به من تکی. تا شش جمله درآمد ماهور را نفهمیدم، به سراغ شعرش نرفت. من را هم از این نظم و صبر و دقّتش دیوانه کرده بود! هرچه بود، او رضوی سروستانی بود و استاد بزرگ این مملکت. معلوم بود که تمرین صبر کرده است. به شاگردانش هم یاد می داد. امّا گاهی هم که عصبانی می شد، با متانت و بزرگواری به گونه ای برخورد می کرد که همان متانش، به آدم درس می داد که دیگر چنان کاری را انجام ندهد. در سال ۶۸ یک برنامه تلویزیونی داشتم که به طور مستقیم از شبکه اوّل سیما، پخش می شد. روز بعد از اجرا که به منزل استاد رفتم، برافروخته بود. گفت: چون این بار را پدرت با تو هست، راهت می دهم! دلیلش هم چیزی نبود جز اجرای من در تلویزیون!
در سال ۷۳، بار دیگر استاد رضوی به تهران رفت. بعد از مدّتی که با او تماس گرفتم و حالش و اوضاع زندگیش را در تهران پرسیدم، در یک جمله پاسخ داد که "جهنم است و بس!" حتّی اگر هم این را نمی گفت، می دانستم که هیچ جا برای او معنوی و آرامش بخش تر از جوار آرامگاه حضرت خواجه و شیخ اجل نخواهد بود. درد کشیده بود. او را ردیف دان می دانستند، امّا اگر می خواند، سوز درونش را در صدایش متوجه می شدی. یک بار که او را برای سخنرانی در دانشگاه دعوت گرفتم، گفتند: بگو نیاید! دلیلشان هم این بود که آن روز، روز دانشجو هست و شاید ایشان، حرف سیاسی بزند!!! جلّ الخالق که فرق خم و خمپاره را هنوز نفهمیده ایم! در جشنواره موسیقی دانشجویی، در حالی که همه می دویدند که با ماشینشان، استاد علی زاده را به محل اقامتش برسانند، او تک و تنها عازم منزل بود که برایش اتوموبیلی پیدا کردم؛ گرچه خودش اصرار داشت که با تاکسی به منزل دخترش می رود! سال ۷۷ که به منزلش در خیابان پیروزی تهران رفتم، متوجه شدم که خانه اش، رهنی است. به خودم گفتم: خوب شد، استاد این مملکت نشدم. او برایم نوشت که تن رنجورش را، آرامش و تسکین داده ام، امّا بیش از آن که از این حرف استاد خوشحال شوم، ناراحت شدم که استاد این سرزمین، باید خود را رنجور و ناراحت دریابد. هنوز هم مثنوی همایونش را با سنتور استاد پایور و تار استاد ظریف، در مقبره حضرت حافظ به خاطر دارم. هرچه بود، بیان عشق بود با آواز او و نغمه های روح نواز تار و سنتور.
وقتی یکی از دوستانم گفت که استادت، فوت کرده است، فکر کردم سر به سرم می گذارد، امّا وقتی در بخش های خبری هم همین خبر را شنیدم، فهمیدم دیگر نباید منتظر باشم که ادامه ردیف را پیش او بیاموزم! با شیراز که تماس گرفتم و از این و آن قضیه را پرسیدم، این را هم فهمیدم که حتّی فرصت خداحافظی هم برای من نیست، چون مراسم تشییع استادم فردایش برگزار می شد. بعد از مدّتی که فیلم مراسم را با کمک جناب دکتر همافر- رییس فعلی دفتر امور موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی- به دست آوردم، فهمیدم که قیامت زنده بوده است! مردم آن قدر حافظیه و خیابان های اطراف را غرق کرده بودند که گویی روز محشر است!
سال گذشته که به اتفاق آقای صدیق تعریف و استاد مهربانم، جناب مجید روزی طلب، بر سر مزار حضرت استاد رفتیم، جناب تعریف به ناگاه نوایی خواند که فکر می کنم زیباترین نوا و دلنشین ترین آوازی بود که تا آن روز خوانده بود! همه اش از دل بود، درست همان گونه که استادش، سید نورالدین رضوی سروستانی می خواند. با رامین کاکاوند و فرزاد عندلیبی هم همین طور. ساعت ۹ و ۱۰ شب رفتیم و به خصوص فرزاد، چه حالی داشت. فکر می کنم اجرایش را با استاد رضوی و برادرش، جمشید، در آرامگاه سعدی، به خاطر آورده بود. کاکاوند هم که در اصل از شاگردان او محسوب می شد. فضای متعالی آن شب را هم هیچ گاه، نه من و نه بقیه، از یاد نخواهیم برد.
امسال هم هنرمندان شیراز و شاگردان استاد رضوی، مثل این چند سال، برای او می خواهند مراسم بزرگداشت بگیرند. مراسم پارسال را که با کمک دوستان، خوب برگزار کردیم و امسال را هم به طور حتم، تلاش بیشتری خواهیم کرد. یاد و نامش در دل علاقه مندان موسیقی ایرانی وشاگردان جاودان خواهد ماند. ۸ اردیبهشت امسال را هم که مثل هر سال، هم زمان با سالگرد درگذشت استاد رضوی سروستانی است، باز هم در تقویم خودم، به نام "هزاردستان سروستان" نام نهاده ام!